بدرود بی درود
سر انجام افسانه بی حماسه ظاهر شاه پایان یافت ووی در 93 سالگی دیده از جهان فانی پوشید و بسوی خانه ابدی اش رفسپار گردید که جز مراسم تشریفاتی مصلحتی و یادنامه های دروغین و افتخارات کاذب و القاب بی محتوا و تصنعی ، بدرقه راهش نخواهد شد. مردی که چهل سال پادشاه گفته می شد اما فقط ده سال توانست حکمرانی کند زیرا در صغارت به پادشاهی برداشتندش و سی سال وقت به کار بود تا از قیمومیت عموها و عموزادگانش بدر آید و فرصت آنرا یابد که بی وجود ولی و سر پرست بر اریکه فرمانروایی تکیه زند . اما حتا در همین دوره کوتاه هم نتوانیست بدون رعایت مصالح خانوادگی اش کاری انجام دهد . ظاهر شاه در حالیکه جز تعلیمات نظامی آموزشی ندیده بود و به اقرار خودش فارسی را هم درست بلد نبود و سخنرانیهایش را که شخص دیگری برایش مونوشت از یاد می کرد و یا از روی کاغذ می خواند ، پس از کشته شدن پدرش توسط عمویش شاه محمود خان از ترس اینکه هاشم خان داعیه سلطنت در سر نداشت باشد و در برابریک عمل انجام شده قرار بگیرد . پا دشاهی
ویرا اعلا ن نمود. این وضع حدود سی سال تمام در حالی ادامه یافت که ظاهرشاه فقط
اسما پادشاه بود و سردار محمد هاشم خان عموی بزرگ و مقتدر و خود کامه اش و سپس
شاه محمود خان عموی دیگرش و در آخر نیز سر دار محمد داوود پسر عمو و شوهر خواهرش زمام امور را بدست داشتند و تصامیم شا نرا به امضای وی مزین می کردند.
تا اینکه تضاد در ونی خانواده حکمران از سویی و اقتضاد شرایط داخلی و او ضاع بین المللی
از جانبی ، خانواده حکمران را بر آن داشت که سنت خانوادگی اش مبنی بر در اختیار داشتن سلطنت و حکومت ، را بشکند و به نحوی از انحا و از روی ناگزیری و آنهم به صورت عوام فریبانه و نمایشی و گزینشی و ناقص، دموکراسی را بپزیرد. لازمه چنین کاری طبعا کنار رفتن داوود خان بود که سیاستهایش افغانستان را در محاصره اقتصادی پاکستان قرار داده بود. بنا بر این حتا آن دموکراسی نیم بند دهه چهل تحفه ای کاغذی ای بود که ظاهر خان از روی نا چاری و به امید اینکه دادنی گرفتنی نیز هست ، چنانچه دموکراسی دوره شاه محمود بود، به مردم افغانستان داد. اما از بخت بد پیش از آنکه آنرا باز ستاند ، دزد سوم خرشانرا زد و برد و سردار محمد داوود به آن پایان دادند . ظاهر شاه پس از شکست کوشش های اولیه اش علیه کودتا ، به داوود خان بیعت کرد در حالیکه داوودخان در سخنرانی هایش تمامی دوران سلطنت را محکوم می نمود. این بخاطار آن بود که داوود خان عضو خانواده و پسر عمویش بود و از طرف دیگر ظاهر شاه چنانچه در مصاحبه اش با بی بی سی گفته بود از ادامه سلطنت هم خسته شده بود.
در طول دوران جهاد ظاهر شاه هر گزموقع نیافت تا سهمی را بخود اختصاص دهد زیرا ضیا الحق که رهبر اصلی جهاد بود و یرا به مرگ تهدید نموده بود . با وجود آن در مصاحبه ها و اعلامیه هایش از بر حق بودن مقاومت مردم و محکومیت اشغالگران و کودتا چیان مزدور آنان سخن گفته و تدویر لویه جرگه را تنها راه حل مساله می دانست . این هم باید گفته آید که ظاهر شاه با وجود دم جنبانی های دکتر نجیب و یارانش هر گز به آنان روی خوش نشان نداد و بر خلاف رهبران جهادی که بر خی با شورویها و بعضی با عوامل و ایادی آنان رابطه ها داشتند ، با آنان از در سازش پیش نیامد.
روزنامه 8 صبح